دور از چمن وصل یکی مرغ اسیرم


ترسم که شوی غافل و در دام بمیرم

خواهم که شوم ازنظر لطف تو غایب


هر چند که پر دردم و بسیار حقیرم

گر آب فراموشی ازین بیشتر آید


ترسم که فرو شوید از آن لوح ضمیرم

جان کرد وداع تن و برخاست که وحشی


بنشین تو که من در قدم موکب میرم